فرموده شدن. امر شدن. حکم شدن: مردم ولایت را فرموده آمده است تا کار حج راست کنند. (تاریخ بیهقی). این نخستین خدمتی است که فرزند تو را فرموده می آید. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرمودن شود
فرموده شدن. امر شدن. حکم شدن: مردم ولایت را فرموده آمده است تا کار حج راست کنند. (تاریخ بیهقی). این نخستین خدمتی است که فرزند تو را فرموده می آید. (تاریخ بیهقی). رجوع به فرمودن شود
خجل گشتن. شرمسار شدن. شرم زده گردیدن. (یادداشت مؤلف) : شرمنده شد از باد سحر گلبن عریان وز آب روان شرمش بربود روانیش. ناصرخسرو. سخن در میان دو دشمن چنان گوی که اگر دوست گردند شرمنده نشوی. (گلستان). رجوع به شرمنده گشتن شود
خجل گشتن. شرمسار شدن. شرم زده گردیدن. (یادداشت مؤلف) : شرمنده شد از باد سحر گلبن عریان وز آب روان شرمش بربود روانیش. ناصرخسرو. سخن در میان دو دشمن چنان گوی که اگر دوست گردند شرمنده نشوی. (گلستان). رجوع به شرمنده گشتن شود